26/آذر/1404
|
00:51
ظهور واقع‌گرایی عریان در عصر «پایان توسعه»

پرده‌برداری از یک کمدی سیاه در نیویورک

محمدامین حقگو: تاریخ گاهی نه با صدای رعدآسا که با پوزخندی تلخ ورق می‌خورد. آنچه در هفته‌ اول مارس در صحن مجمع عمومی سازمان ملل متحد رخ داد، نه صرفا یک دیپلماسی شکست‌خورده، بلکه پایان رسمی یک عصر بود. زمانی که ایالات متحده به عنوان معمار اصلی نظم نوین جهانی پس از جنگ سرد، تنها دستی بود که علیه «روز جهانی امید» بالا رفت، ما شاهد اجرای پرده‌ای از یک کمدی سیاسی تاریک بودیم. نامه رسمی واشنگتن که اهداف توسعه پایدار را یکجا به زباله‌دان تاریخ فرستاد، فراتر از یک تغییر موضع دیپلماتیک بود. این یک اعترافنامه بود؛ اعتراف به اینکه نقاب‌ها کنار رفته‌اند و رویای جهان‌شمول «پیشرفت برای همه»، جای خود را به واقعیت عریان «امنیت برای ما» داده است.
اکنون وقت آن است به واکاوی فروپاشی آن رویا پرداخته شود؛ لحظه‌ای که در آن «پایان توسعه» به معنای لیبرال و غربی آن فرارسیده و جهان در حال گذار به منطق سفت و سخت قدرت، سیاست و بقاست. ما در حال مشاهده گذار از «توسعه به مثابه خیریه جهانی» به «توسعه به مثابه سلاح ژئوپلیتیک» هستیم.
1- مرگ بروکراتیک آرزوها
سال ۲۰۱۵ را باید سال اوج‌گیری توهم جمعی نخبگان جهانی دانست؛ سالی که در آن ۳ سند حیاتی (توافق پاریس، برنامه آدیس‌آبابا و اهداف توسعه پایدار) امضا شد تا جهان باور کند می‌تواند سیاست را با بروکراسی درمان کند. اهداف توسعه پایدار با آن ۱۷ هدف رنگارنگ و ۱۶۹ شاخص پیچیده، نه نقشه‌ راهی برای نجات بشریت، بلکه آخرین تلاش نفسگیر تفکر «پایان تاریخ» فوکویامایی بود. این سند، توسعه را به یک صفحه‌ گسترده اکسل تقلیل داد؛ جایی که تصور می‌شد با تخصیص منابع و تامین مالی ترکیبی می‌توان فقر، گرسنگی و تغییرات اقلیمی را بدون دست زدن به ساختارهای صلب قدرت جهانی حل کرد. پارادایم حاکم این بود که اگر به اندازه کافی داده جمع‌آوری کنیم و نمودارهای اینفوگرافیک زیبا بسازیم، سیاست و جنگ از جهان رخت برمی‌بندند اما حقیقت این بود که SDGs (اهداف توسعه پایدار) همیشه قماری با شانس اندک بود. یک تمرین خودشیفتگی برای نخبگان داووس‌نشین که می‌خواستند وجدان خود را آسوده کنند. فاجعه اصلی نه در ذات آرمان‌گرایانه این اهداف، بلکه در دروغ بزرگ «تامین مالی» نهفته بود. افسانه‌ تبدیل میلیاردها دلار کمک دولتی به تریلیون‌ها دلار سرمایه خصوصی، همان‌طور که مارک کارنی و تکنوکرات‌های مالی وعده می‌دادند، هرگز محقق نشد.
سرمایه خصوصی ذاتا ترسو است و هرگز بدون تضمین‌های سودآور، پا به میدان مین‌گذاری‌شده‌ کشورهای فقیر نمی‌گذارد. امروز آن ۱۷ هدف رنگی، بیشتر شبیه سنگ‌نوشته‌ قبری است که روی آن حک شده: «اینجا رویای جهانی شدن اخلاقی آرمیده است».
2- وحشت غرب از معنای واقعی «توسعه»
ریاکاری پارادایم غربی در توسعه، درست در نقطه‌ای آشکار می‌شود که توسعه واقعا رخ می‌دهد. توسعه برخلاف آنچه در بروشورهای سازمان ملل تصویر می‌شود، فرآیندی معصومانه و بشردوستانه نیست؛ توسعه تولید خالص «قدرت» است.
اگر «توسعه» صرفا به معنای کاهش مرگ‌ومیر نوزادان یا دسترسی به آب سالم باشد، غرب با آن مشکلی ندارد اما به محض اینکه توسعه به معنای صنعتی‌ شدن، انباشت سرمایه و توانایی نمایش قدرت نظامی شود، همان توسعه به «تهدید امنیتی» تغییر نام می‌دهد. ظهور چین بهترین گواه این مدعاست. پکن با بیرون کشیدن صدها میلیون نفر از فقر، بزرگ‌ترین داستان موفقیت توسعه در تاریخ بشر را نوشت اما پاداش این موفقیت نه آغوش باز نظم جهانی، بلکه آغاز یک جنگ سرد جدید بود.
چرا؟ زیرا توسعه‌ واقعی توازن قوا را بر هم می‌زند؛ توسعه‌ چین یعنی ناوگان دریایی پیشرفته‌تر، توسعه‌ روسیه (احیای پس از یلتسین) یعنی اعتماد به نفس برای به چالش کشیدن ناتو و توسعه‌ هند و برزیل و آفریقای جنوبی یعنی پایان هژمون تک‌قطبی. سوال هولناکی که هیچ سیاستمدار غربی جرأت پرسیدن آن را با صدای بلند ندارد این است: «آیا ما واقعا می‌خواهیم مکزیک به ثروت و تکنولوژی کانادا دست یابد؟» یا «اگر نیجریه به ظرفیت دولتی ترکیه برسد چه؟» پاسخ صادقانه لرزه بر اندام استراتژیست‌های پنتاگون می‌اندازد. دنیای توسعه‌یافته دنیایی غیرقابل کنترل است؛ دنیایی است که در آن «دیگران» دیگر محتاج نیستند، بلکه رقیبند.
پس از جنگ اوکراین، ماسک‌ها کنار رفت. فرانسه، آلمان و بریتانیا بودجه‌ کمک‌های خارجی را سلاخی کردند تا تانک و موشک بخرند. پیام روشن بود: امنیت ملی بر توسعه جهانی ارجحیت دارد. رویای «برد - برد» مرده است. ما به عصر بازی با حاصل‌جمع صفر بازگشته‌ایم.
3- کالبدشکافی جغرافیای فقر و توهم پول‌پاشی
نگاهی به منطقه ساحل آفریقا عمق فاجعه‌بار پارادایم شکست‌خورده غربی را آشکار می‌کند. منطقه‌ای که دهه‌ها تحت حمایت، مداخله و کمک‌های مالی غرب (بویژه فرانسه و آمریکا) بوده، امروز به کانونی از کودتاها و احساسات ضدغربی تبدیل شده است.
تحلیل آماری وضعیت کشوری مثل نیجر پیش از کودتا حقایق تکان‌دهنده‌ای را فاش می‌کند. کمک‌های توسعه‌ای غرب به ازای هر شهروند نیجری معادل هفته‌ای 1.37 دلار بود. این رقم را مزه مزه کنید؛ یک دلار و 37 سنت. از این مقدار ناچیز، تنها چند سنت صرف آموزش و زیرساخت می‌شد و باقی آن صرف زنده نگه داشتن مردم (کمک‌های اضطراری) بود.
پارادایم غربی بر این پایه دروغ بنا شده بود که می‌توان با صدقه دادن، توسعه ایجاد کرد. شما نمی‌توانید با پاشیدن پول خرد بر سر مردمی که گرفتار ساختارهای فاسد و فقدان زیرساخت هستند، یک دولت-ملت مدرن بسازید. این همان نقطه‌ای است که پوچی استراتژی «ائتلاف ساحل» آشکار می‌شود. غرب می‌خواست با کمترین هزینه، هم نفوذ ژئوپلیتیک خود را حفظ کند، هم وجدان حقوق بشری‌اش را راضی نگه دارد و هم جلوی مهاجرت را بگیرد. نتیجه؟ فروپاشی کامل و واگذاری میدان به روسیه و چین. این اعداد و ارقام نشان می‌دهد صحبت از تغییر ساختاری با ابزارهای فعلی یک شوخی تلخ است. غرب هرگز مایل نبود آنقدر سرمایه‌گذاری کند که این کشورها واقعا صنعتی شوند، چون صنعتی شدن آنها، نظم اقتصاد سیاسی جهانی (که بر پایه استخراج منابع ارزان استوار است) را تهدید می‌کرد.
4- نظم نوین واقع‌گرا و مسأله اژدها
در غیاب توهمات لیبرال، چین با پیشنهادی عریان و واقع‌گرایانه وارد صحنه شده است. «شی جین‌پینگ» نه وعده‌ دموکراسی می‌دهد و نه موعظه‌ حقوق بشر می‌کند. تز پکن ساده و قدرتمند است: توسعه، شاه‌کلید همه چیز است. در مدل چینی، توسعه نه یک مقوله‌ اخلاقی، بلکه یک مقوله‌ ماتریالیستی و بتنی است. 
به این معنی که جاده بساز، بندر تاسیس کن، برق تولید کن و امنیت را با کنترل اجتماعی تضمین کن. ابتکار توسعه جهانی چین، پاسخ پراگماتیک شرق به SDGهای شاعرانه غرب است. در حالی که غرب مشغول تدوین استانداردهای محیط زیستی برای پروژه‌هایی است که هرگز تامین مالی نمی‌شوند، چین با بتن و فولاد زیرساخت‌های فیزیکی قدرت را بنا می‌کند.
مساله این نیست که آیا مدل چین خیرخواهانه است یا نه. بدیهی است که این یک بازی قدرت است. مساله این است که چین ریاکاری نمی‌کند. چین می‌داند توسعه ابزاری برای نفوذ است و وام‌گیرندگان آفریقایی و آسیایی نیز این معامله را درک می‌کنند. این یک مبادله‌ ژئوپلیتیک شفاف است، نه یک خیرات پیچیده شده در کاغذ کادوی حقوق بشر. این صداقت جاذبه‌ای دارد که بروکراسی کند و موعظه‌گر غربی فاقد آن است.
5- به سوی پارادایم «نجات و بقا» و خداحافظی با توهمات
اگر بپذیریم نامه ایالات متحده به سازمان ملل ناقوس مرگ پارادایم سنتی توسعه را به صدا درآورده، ناگزیر باید به دنبال جایگزینی برای آن باشیم که بر پایه‌ تفکیکی بنیادین بنا شده است. ما باید خطوط مرزی میان «نجات جان انسان‌ها» در قالب امداد بشردوستانه و مفهوم کلان «توسعه اقتصادی» را به رسمیت بشناسیم، چرا که بزرگ‌ترین گناه و خطای استراتژیک عصرِ اهداف توسعه پایدار (SDGs)، خلط این ۲ مقوله و یکسان پنداشتن آنها بود که در نهایت به ناکارآمدی هر دو انجامید.
در گام نخست این پارادایم جایگزین، ضروری است که ماهیت ذاتا سیاسی توسعه پذیرفته شود. برخلاف تصورات تکنوکراتیک پیشین، فرآیند توسعه هرگز قابلیت «سیاست‌زدایی» ندارد، زیرا توسعه در معنای دقیق خود توانمندسازی یک دولت برای اعمال حاکمیت ملی است. دولت‌ها برای آنکه رشد کنند، صرفا به دریافت کمک‌های مالی نیاز ندارند، بلکه نیازمند «انباشت قدرت» هستند تا بتوانند عاملیت سیاسی خود را بازیابند و ساختارهای داخلی را سامان دهند.
از سوی دیگر، رویکرد اجرایی در مناطق بحران‌زده و دولت‌هایی همچون یمن، سوریه و سودان باید از توهم به واقعیت تغییر جهت دهد. در چنین جغرافیایی، تلاش برای رسیدن به شاخص‌های فانتزی و کمال‌گرایانه‌ توسعه پایدار تا سال ۲۰۳۰ امری بیهوده است. در عوض، تمرکز باید از آرمان‌شهرسازی و مهندسی اجتماعی به سمت «واقع‌گرایی اردوگاهی» چرخش کند. اولویت در اینجا جلوگیری از قحطی، مهار اپیدمی‌ها و حفظ نظم اولیه است، چرا که منطق حکم می‌کند پیش از آنکه بخواهید جامعه‌ای را دموکراتیزه کنید، باید تضمین کنید مردم آن جامعه زنده می‌مانند.
در نهایت، هیچ توسعه‌ای محقق نخواهد شد مگر آنکه دیکتاتوری طلبکاران پایان یابد. مانع اصلی توسعه در حال حاضر، سیستم مالی ناعادلانه‌ جهانی است که در آن سرنوشت بدهی کشورهای فقیر در دادگاه‌های نیویورک و لندن و صرفا به نفع سود سرمایه‌گذاران خصوصی رقم می‌خورد. یک رویکرد واقع‌گرا تصریح می‌کند بدون اصلاحات ساختاری، شامل بخشش بدهی‌ها و اصلاح سیستم مالیاتی برای جلوگیری از فرار سرمایه، سخن گفتن از توسعه تنها یک گزافه‌گویی توخالی است.
6- نیهیلیسم ترامپی یا واقع‌گرایی مسؤولانه؟
اقدام دولت ترامپ در رد کامل  SDGها، لبه‌ تیز قیچی است که بند ناف توهمات پساجنگ سرد را برید اما رد کردن یک توهم، به خودی خود استراتژی نیست. می‌تواند آغازگر نوعی نیهیلیسم ویرانگر باشد. «اول آمریکا» نباید به معنای «تنها آمریکا» باشد، زیرا در جهانی که اپیدمی‌ها و بحران‌های اقلیمی مرز نمی‌شناسد، انزواگرایی یک خودکشی تدریجی است.
پایان «اهداف توسعه پایدار» لزوما خبری بد نیست، اگر منجر به تولد رویکردی بالغ‌تر شود؛ رویکردی که در آن غرب می‌پذیرد دوران تک‌قطبی به سر آمده و توسعه دیگر نمی‌تواند پروژه‌ای برای شبیه کردن بقیه جهان به تصویر ایده‌آل غرب باشد. آینده از آنِ ترکیبی از «منافع ملی»، «رقابت قدرت‌های بزرگ» و «ائتلاف‌های لرزان» است.
آیا این پایان انسانیت است؟ خیر! اتفاقا این بازگشت به سیاست است؛ سیاستی که در آن منافع برخورد می‌کند، انتخاب‌های دشوار انجام می‌شود و پیشرفت نه با آرزوهای زیبا که با تصمیمات سخت و سرمایه‌گذاری‌های سنگین حاصل می‌شود. شاید زمان آن رسیده اعتراف کنیم جهان یک مهدکودک گلوبالیستی نیست، بلکه جنگلی است که برای بقا در آن ملت‌ها به چیزی بیش از شعارهای رنگارنگ نیاز دارند. توسعه، سلاحی است برای بقا و اکنون همه می‌خواهند مسلح شوند. پارادایم جدید، پارادایم توسعه‌ مسلحانه است و در این نظم نوین تنها حقیقت پایدار این است که قدرت، زبان مشترک تمام ملل است. چه با لهجه‌ لیبرال - دموکراسی و چه با گویش اقتدارگرایی شرقی.

ارسال نظر
پربیننده